به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، زهرا دختری 16ساله و مجرد است که به مرکز مشاوره آرامش فرماندهی انتظامی استان گلستان مراجعه کرده و در گفت و گو با مددکار اجتماعی مرکز مشاوره، داستان زندگیاش را اینگونه به تصویر میکشد:
فرزند پنجم خانواده بودم پدر و مادرم کم سواد و بیشتر وقت خود را مشغول کشاورزی بودند و هیچ وقتی برای ابراز علاقه نسبت به من نداشتند. آنها صبح که به منظور کار کشاورزی به بیرون از منزل میرفتند شب به خانه باز میگشتند و خسته از کار روزانه میخوابیدند. همین موضوع هم باعث شکاف بین من و والدینم شده بود و من در دنیای بیرون از خانه در جستجوی محبت بودم؛ من یک برادر دیگر هم داشتم که تنها فرزند پسر خانواده بود.
وقتی والدینم به او محبت میکردند من بیشتر احساس کمبود محبت و تنهایی میکردم و وقتی از جانب اطرافیان و بیرون از کانون خانواده محبت میدیدم به سمت آنها جذب میشدم. بعد از ازدواج خواهرم، من احساس میکردم دیگر برای پدر و مادرم بیارزش شده ام، آنان هیچ توجهی به من نمی کردند و تمام توجه آنها متوجه برادر کوچکتر از من بود، او هر چه می خواست برایش آماده می کردند، انگار من برای آنها وجود ندارم.
من دوستی به اسم فرزانه داشتم؛ او به من گفت در شبکه اجتماعی تلگرام عضو شوم، او می دانست من اهل دوستی با جنس مخالف نیستم برای همین به من گفت گروهی تشکیل شده از آشنایان و اقوام وی می باشد و من هم می توانم در این گروه عضو شوم. از این طریق او مرا با فردی به نام هادی آشنا کرد. رفتار هادی نشان می داد که او فردی مودب و منطقی است، همچنین در مدتی که با وی در ارتباط بودم متوجه شدم که وی از یک خانواده ثروتمند است.
او به من گفت که به من علاقه دارد و می خواهد مرا ببیند. من تشنه محبت بودم. او می خواست سیرابم کند. من هم خودم را به جویباری که چشم انداز آن پیوستن به دریایی زیبا بود سپردم. وقتی او را دیدم قلبم به شماره افتاد، این حس را تا به حال به جز هادی با هیچ کس دیگر تجربه نکرده بودم. شاید این والدینم بودند که اگر به من محبت می کردند من دیگر نیازی به محبت هادی نداشتم. روز تولدم بود که برای دیدار با هادی به بیرون از منزل رفتم؛ هادی به من گفت که می خواهد غافلگیرم کند و یک هدیه بی نظیر در این روز به من بدهد، نمی دانستم می خواهد مرا به کجا ببرد اما با او رفتم.
با خودرویش مقابل منزلی توقف کرد و گفت: زهرا خانوم پیاده شو!
گفتم: اینجا کجاست؟
در پاسخم گفت: خانه آرزوهامون!
من مات و مبهوت نگاهش می کردم. گفت: نگران نباش؛ مادرم خانه است از خودرو پیاده شدیم و وارد منزل شدیم اما هیچ کس در منزل نبود. من فریب حرف های هادی را خوردم. در این مدت او توانسته بود با دروغ های رنگین و خوش رنگ و لعابش قلب مرا به تسخیر خود در آورد. اما سرانجام این اعتماد افراطی چیزی نبود جز.....
زهرا در حالی که قطره ای اشک از چشمانش بر روی گونه هایش می غلتید گفت: هدیه او به من در روز تولدم، بی آبرویی بود و سرافکندگی و سرشکستگی و بی اعتباری!
معاون اجتماعی فرماندهی انتظامی استان گلستان در خصوص عواملی که سبب بروز این مشکل گردید در گفتوگو با خبرنگار پایگاه خبری پلیس، گفت: پدر و مادر زهرا از نظر وضعیت اقتصادی در حد پایینی بودند به همین دلیل بیشتر اوقات خود را به کشاورزی اختصاص میدادند و در منزل نبودند.
علی بهرامی ادامه داد: از آنجایی که فرزند پسرشان بهتر از دختران می توانست در کارهای کشاورزی به آنان کمک کند بهتر هم می توانستند کمک دست والدین خود باشند، باعث توجه بیشتر والدین به پسرخانواده شده بود و دختر مددجو از توجه بیشتر والدینش به برادرش احساس تنهایی و کمبود محبت می کرد.
وی اضافه کرد: به همین دلیل زهرا به دنبال راهی برای پر کردن این خلاء بود؛ او خودش را در خانواده فردی بی ارزش می دید و احساس حقارت می کرد و هر زمان که از جانب فردی غیر از خانواده محبتی به وی می شد به آن سمت جذب می شد.
بهرامی تاکید کرد: عدم آگاهی وی از شیوه استفاده از فناوریهای ارتباطی نوین منجر به وارد شدن وی در رابطهای شد که عواقب بعدی آن موجب بروز آسیب در مددجو گردید.
- ۹۴/۰۶/۰۷